کارول دوئک از باورهای انسانها (beliefs) صحبت میکند. دغدغهٔ او نگاه انسانها به شکست است، حسی که هنگام شکست تجربه کرده، نگاهی که به این پدیده داشته و کارهایی که پس از آن انجام میدهند. ادعایش این است که انسانها در هنگام شکست دو شکل رفتار بر اساس باورهایشان نشان میدهند و باورهایی که او آن را «ذهنیت رشد» مینامد، منجر به رفتارهای مفیدتری میشود. دوئک در مقابل ذهنیت رشد، «ذهنیت ثابت» را قرار میدهد.
اما منظورش چیست؟ هشت گزاره زیر را بخوانید و برای خودتان بنویسید که هر کدام از آنها چقدر در مورد شما صادق است؟
قبل از خواندنشان دقت کنید که دوئک به دنبال اثبات علمی این گزارهها نیست. از شما جواب علمی نمیخواهد. باورتان در مورد خودتان را میخواهد. از شما به عنوان صاحبنظر نمیپرسد. نظرتان در مورد عموم انسانها را نمیپرسد. از شما در مورد خودتان میپرسد. در این مواقع، معمولاً نخستین جوابی که به ذهنتان میرسد، جواب نزدیکتر است.
- هوش تو یک ویژگی اساسی در وجودت است که چندان قابل تغییر نیست.
- میتوانی چیزهای جدید یاد بگیری، اما واقعاً نمیتوانی میزان هوشت را تغییر بدهی.
- مهم نیست که الان چقدر باهوش هستی، همیشه میتوانی آن را مقداری بیشتر بکنی.
- همیشه میتوانی هوش خودت را به میزان قابل توجهی بیشتر بکنی.
- تو ویژگیهای شخصیتی مشخصی داری و واقعاً نمیشود آن را چندان تغییر داد.
- مهم نیست چهجور آدمی هستی، همیشه میتوانی تغییرات زیادی در خودت ایجاد کنی.
- میتوانی رفتارهایت را تغییر بدهی، اما بخشهای مهم شخصیتت واقعاً قابل تغییر نیستند.
- همیشه میتوانی جنبههای اساسی شخصیت خودت را تغییر بدهی.
گزارههای یک، دو، پنج و هفت، ذهنیت ثابت و گزارههای سه، چهار، شش و هشت ذهنیت رشد را نشان میدهند.
کسی که ذهنیت ثابت دارد، فرصتها را محلی برای سنجش مقدار مشخص و ثابت هوشمندی خود میبیند و سعی میکند وارد چالشی بشود که بتواند در آن حتماً پیروز شود؛ زیرا وقتی شکست میخورد، حال بسیار بدی را تجربه میکند.
کسی که ذهنیت رشد دارد، فرصتها را محلی برای رشد و پرورش هوشمندی خود میبیند. او نیز از شکست حال بدی را تجربه خواهد کرد؛ اما این وضعیت را موقتی میداند و برای بهتر کردن خودش در آن زمینه تلاش میکند. فرد با ذهنیت رشد باورش این است که هوشمندی ثابت نیست و میتوان آن را بیشتر کرد.
کمی این دو ذهنیت را – این دو مجموعه باور قدرتمند را – بهتر بشناسیم.
دوئک در فصل دوم کتاب Mindset، یک سؤال مهم را برای نخستین عنوان فصل، انتخاب کرده است: آیا موفقیت یعنی یاد گرفتن یا اثبات اینکه باهوش هستی؟ او با قرض گرفتن نقل قول بنجامین باربر میگوید که دنیا به دو دستهٔ یادگیرندهها (learners) و غیریادگیرندهها (non-learners) تقسیم میشود و حدس زدن این دشوار نیست که دوئک غیریادگیرنده را معادل ذهنیت ثابت میداند.
از نظر او، افراد غیریادگیرنده به سراغ چالشی میروند که مطمئن شوند در آن موفق خواهند شد. چرا؟ زیرا افراد «باهوش» باید همیشه موفق شوند. اما افرادی که ذهنیت رشد دارند، از چالشهای جدیدتر و سختتر استقبال میکنند؛ زیرا آنها موفقیت را از جنس گستردهتر کردن توانمندی و رشد خودشان میدانند. برای آنها چالشهای جدیدتر به معنای باهوشتر شدن است.
افراد با ذهنیت ثابت دلشان نمیخواهد نقص و کمبود دانش و ذهنشان در معرض توجه قرار بگیرد. به همین خاطر است که تبدیل به غیریادگیرنده میشوند. افراد با ذهنیت رشد ترسی از این ندارند.
جالب است که این موضوع را با یک آزمایش ساده نیز بررسی کردهاند. آنها امواج مغزی را از نظر میزان توجه کردن در هنگام فیدبک گرفتن بر روی دو گروه با ذهنیت ثابت و رشد مورد مطالعه قرار دادهاند. هر دو گروه هنگام شنیدن این فیدبک که جوابشان برای یک سری سؤال مشخص درست یا غلط بود، توجه میکردند.
قسمت جالب آزمایش اینجاست: پس از این اطلاعاتی به آنها ارائه کردند که بتوانند جواب درست را یاد بگیرند. بر اساس امواج مغزی، گروه با ذهنیت ثابت به این اطلاعات علاقه و توجهی نشان نمیدادند. برایشان مهم نبود که جواب درست چه است – آنچه مهم بود این بود که آنها غلط جواب دادهاند.
دوئک سؤال زیبای دیگری نیز مطرح میکند: چه زمانی احساس باهوش بودن دارید: وقتی که بینقص عمل میکنید یا وقتی که در حال آموختن هستید؟ افراد با ذهنیت ثابت چنین جوابهایی داشتند:
- وقتی که هیچ اشتباهی نداشته باشم.
- وقتی که یک چیزی را سریع و بینقص انجام بدهم.
- وقتی چیزی برای من آسان است اما بقیهی افراد نتوانند انجامش بدهند.
آنچه بین این جوابها مشترک بوده، «بینقص بودن در همین لحظه» است. اما برای افراد با ذهنیت رشد، اینگونه نیست. آنها چنین جوابهایی برای این سؤال داشتند:
- وقتی که واقعاً سخت است و منم سخت تلاش میکنم و بالاخره میتوانم کاری را انجام بدهم که قبلاً نمیشد.
- وقتی که برای مدتی طولانی روی یک مسئله کار میکنم و بالاخره آن را میفهمم.
برای افراد با ذهنیت رشد، احساس باهوش بودن با «بینقص بودن در همین لحظه» تعریف نمیشود. در مورد یادگیری یک چیز در طول زمان است: مواجهه با یک چالش و پیشرفت کردن.
به همین خاطر است که نباید یک موضوع را در مورد دورههای تحصیلی فراموش کنیم؛ چه دوران کارآموزی باشد، چه کارورزی و چه دستیاری. یک دورهٔ آموزشی – همانطور که از عبارت «دوره» مشخص است – در مورد یادگیری در طول زمان است. اگر همین الان میدانستیم که ناممان کارآموز و کارورز و دستیار نبود. قرار است یاد بگیریم و این زمان میبرد. قرار نیست از همان اول بلد باشیم و بدانیم. و نباید این «قرار است» را فراموش بکنیم. آنچه که کمک میکند «قرار است» را فراموش نکنیم، همین ذهنیت رشد است.
دوئک رویافروش نیست. دوئک نمیگوید همه را نابغه میکنم. او نمیگوید با این ذهنیت از همه اینشتین یا بتهوون میسازم. او ادعایی ندارد که هر کسی به هر چیزی میتواند با این ذهنیت برسد. او کاملاً به نقطهٔ شروع اعتقاد دارد. نمیگوید همه از یک نقطه شروع میکنند. اما همانطور که از قول یک معلم ریاضی میگوید، با یک نقطه نمیتوان شیب یک خط را مشخص کرد. حداقلش به دو نقطه نیاز داریم. اگر ذهنیت رشد داشته باشیم برای آن نقطهی دوم تلاش میکنیم و کمی به این خط شیبی به جز صفر میدهیم. دوئک دلش میخواهد این باور را داشته باشیم و تأکید میکند که این باورها ثابت نیست و میتوانیم تغییرشان بدهیم.
تمرین درس
من در مسیر یادگیریام یا اثبات خودم؟
مرحله ۱ – بهطور خلاصه، جواب بدهید:
در دوران فعلی از آموزش پزشکی (علوم پایه، اینترنی یا دستیاری)، بیشتر دنبال یاد گرفتن هستید یا اثبات اینکه باهوشید و چیزی بلدید؟
مرحله ۲ – اکنون با دقت، هشت گزارهای که در متن آمده را یکبار بخوانید و کنار هر کدام از آنها عددی بین ۱ تا ۵ بنویسید:
- ۱ یعنی «کاملاً در مورد من نادرسته»
- ۵ یعنی «کاملاً در مورد من درسته»
مرحله ۳ – حالا به مجموع نمرهات نگاه کن. اگر نمره گزارههای ۳،۴،۶ و ۸ بیشتر بود، به ذهنیت رشد نزدیکترید. اگر نمره گزارههای ۱،۲،۵ و ۷ بیشتر بود، به ذهنیت ثابت نزدیکترید.
اگر خواستید، میتوانید این تمرین را برای دوستانتان در مدرسهٔ پزشکی بنویسید و تجربههاتون رو مقایسه کنید.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید