فلسفه پزشکی مقدماتی (An Introductory Philosophy of Medicine) با عنوان فرعی «انسانی کردن پزشکی مدرن» نام کتابی است که جیمز مارکم (James A. Marcum) آن را با هدف بررسی و بحث از رابطه پزشک و بیمار و مرزبندی‌های ارزشی و اخلاقی این رابطه، در سال ۲۰۰۸ تألیف کرد.

فلسفه پزشکی مقدماتی
فلسفه پزشکی مقدماتی، نوشته جیمز مارکم، ترجمه پیروزه شهباز و همکاران

او در این کتاب مباحث بنیادینی را درباره بیماری و ناخوشی، سلامت و خوشی، تفکر پزشکی، تصمیم‌گیری بالینی، ارزش‌شناسی و ارزش‌های پزشکی و خاستگاه‌های اخلاق زیستی در پانزده فصل پیش می‌کشد و نظرات متفکران مختلف با مواضع متفاوت در این موضوعات را مرور می‌کند.

در بخش‌های پایانی این کتاب، مارکم که به دنبال یک جمع‌بندی و نتیجه‌گیری است، سؤالاتی می‌پرسد و در صدد پاسخ به آن‌هاست؛ از جمله این که «پزشکی هنر است یا علم؟»

بحث درباره ماهیت پزشکی بحثی دیرینه و پرشور است که حتی در دوران مدرن فرو ننشسته است. بلکه از آغاز قرن بیستم با گره خوردن سرنوشت پزشکی با سرنوشت علوم طبیعی شدت یافته است.

یک رویکرد به این سؤال، این است که بگوییم پزشکی هم علم است هم هنر؛ در واقع ترکیبی از این دو است.

بسیاری از مفسرانِ این پرسش بر این باور هستند که پزشکی برای کارآمد بودن باید هنر و علم را با هم بیامیزد. برای مثال فولتون از «یگانگی» هنر و علم – و هاندلی از «هم‌ترازی» آن‌ها – برای کار بالینیِ ثمربخش پشتیبانی کردند.

از راست به چپ: جان فولتون (John Fulton)، توماس گراهام براون، ویلیام هنری ولچ، هاروی کوشینگ، چارلز شرینگتون، سال ۱۹۳۱ (+).

استعاره‌های بسیاری برای روشنگریِ رابطه میان هنر و علم پزشکی به کار رفته‌اند. برای مثال ریسمن اظهار کرد: «هنر و علم پزشکی مانند دو رویِ دیواره هستند؛ هیچ یک نمی‌تواند به تنهایی وجود داشته باشد؛ هیچ یک به تنهایی نمی‌تواند به هدف اصلیِ تسکین رنج و پیشگیری از بیماری دست یابد که پزشکی دیرزمانی برای آن می‌کوشیده است.»

به بیان دیگر پزشک باید نه تنها از نظر علمی یا تخصصی ماهر باشد، بلکه باید انسانی دلسوز و مهربان نیز باشد. به گفتهٔ پیبادی (Francis Peabody) «هنر پزشکی و علم پزشکی در تعارض با هم نیستند، بلکه مکمل یکدیگرند.»

بلامگارت (Herrman Ludwig Blumgart) نیز ادعا می‌کرد که علم پزشکی و هنر پزشکی در «تعارض دوسویه» با همدیگر نیستند، بلکه در عوض «مکملِ» یکدیگرند. از دیدگاه او فصل مشترکِ علم و هنر پزشکی، بیمار است.

بلامگارت استدلال کرد که بدون دانش علمی، آرزویِ دلسوزانهٔ خدمت به سلامت نوع بشر بی‌معنا است.

اما او از سوی دیگر تأکید کرد که دانش علمی بدون حکمت، منبعی بی‌عاطفه است. حکمتِ لازم برای کاربرد اثربخش دانش پزشکیِ حاصل از تلاش‌های علمی، از سال‌ها مراقبت از بیماران به مثابهٔ انسان به دست می‌آید، و نه فقط مراقبت از بیماران به مثابهٔ اندام‌های بیماری که به وضعیت‌های فیزیکی و شیمیایی‌شان فروکاسته شده‌اند.

در ادامه مارکم نظر دیگری را نیز بررسی می‌کند؛ که همان «امرِ ثالث» است. یعنی نه هنر و نه علم. در این جا مارکم از قول مرینکر (Marshall Marinker) ادعایی را بازگو می‌کند:

پزشکی را باید به خودیِ خود نه به مثابهٔ هنر و نه به منزلهٔ علم به شمار آورد، بلکه باید آن را به مثابهٔ نوع به‌خصوصی از پیوند میان دو انسان، پزشک و بیمار، تلقی کرد.

تمرین درس

نظر شما درباره ماهیت پزشکی چیست؟ به نظر شما پزشکی بیشتر از جنس علم است یا هنر؟ پیامدهای محدود کردن پزشکی در چارچوب هنر یا علم چه خواهد بود؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

برای نوشتن دیدگاه باید وارد شوید.