احتمالاً همه‌ی ما وقتی به روز‌های قبلی‌مان در مسیر یادگیری پزشکی نگاه می‌کنیم، اشتباه‌ها و حسرت‌هایی از جنس:

  • کاش قبلاً این را می‌دانستم که …
  • کاش کسی این را به من گفته بود که …
  • و “کاش …”های دیگر

را به یاد می‌آوریم.

هر چند این ای کاش‌ها و احساسات همراه‌شان معمولاً دردناک هستند، اما شاید یک نگاه تسلی‌بخش باشد. این‌که نگرش من نسبت به دیروز تغییر کرده است و توسعه یافته است که اکنون می‌توانم این پیشنهاد و تجربه‌ی خودم را بگویم.

در این نوشته قصد داریم از شما دعوت کنیم که تجربه‌های خود، پیشنهادهای خود، نگاه خود، حسرت‌های خود و حتی حرف‌هایی غیر علنی را برای یک دانشجوی ترم یک بگویید.

نکاتی که برای شما با صرف هزینه به دست آمده است. منظورمان صرفاً مالی نیست؛ هر منبعی از خود را که فکر می‌کنید به میزان زیادی برای به دست آوردن این تجربه مصرف کرده‌اید. می‌تواند زمان باشد،‌ توجه باشد، پول باشد، توان فیزیکی باشد و …

از شما خواهش می‌کنیم که این نکات را با بقیه به اشتراک بگذارید تا شاید باعث شود دیگران این هزینه‌ها را نپردازند یا این هزینه‌ها برایشان کمتر شود.

این بازگشت می‌تواند برای خود ما نیز مفید باشد. حداقل کاری که می‌تواند بکند این است که به ما اهمیت استفاده از تجربه‌هایمان و هزینه‌ای که برای بدست آوردنشان داده‌ایم را یادآوری کند.

اگر می‌توانید لطفاً در مورد هر یک از این تجربه‌ها و توصیه‌ها در چند جمله توضیح دهید که چه هزینه‌ای باعث شد که این نتیجه برای شما حاصل شود. این‌گونه برای بقیه درک اهمیت این توصیه‌ها راحت‌تر خواهد بود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

برای نوشتن دیدگاه باید وارد شوید.

2 کامنت در نوشته «پیشنهادهای شما به دانشجویان ترم یک»

  1. سلام.
    این حرف هایی که میخوام بزنم پیشنهاد است و نه توصیه.
    پیشنهاد رو هر کسی میتونه بگه ولی توصیه از طرف فردی هست که خودش رو صاحب صلاحیت میدونه.

    من الان که دارم این نوشته رو مینویسم چند روزی از شروع ترم اول فیزیوپاتم گذشته.

    با گارد سنگین و دید تاریک وارد پزشکی نمیشدم.
    فکر نمیکردم که تک تک ثانیه هایی که توی دانشگاه و سر کلاسم دارم عمرمو حروم میکنم.

    اینقدر نسبت به علوم پایه با دید علمی که مجبورم بخونمش و اطلاعاتی هست که پس فردا به فراموشی میسپارمش نگاه نمیکنم.

    اینقدر هیجان زده عمل نمیکردم و قرار نبود که هر کاری رو که قبلا خط قرمزم بود رو جفت پا برم روش.

    یکی از بزرگ ترین کار هایی که میکردم این بود که توقعم رو کامل از سیستم اموزشی به صفر میرسوندم که باعث این ناامیدی عمیق در من نمیشد.

    باز هم کوچک ترین تقلبی در هیچ کدوم از امتحاناتم نمیکردم.
    ادم هایی میبینم که رسیدن به دوران فیزیوپات بدون هیچ درس خوندنی و بدون هیچ واحد افتاده ای چون انها در تقلب کردن به مرحله بالایی از عرفان رسیدن.
    همین تقلب نکردن و نمره کم اوردن و چند تا درس افتادن باعث شد تلنگری بهم وارد بشه و بعد از اون خیلی بهتر عمل کردم و ذهنیتم نسبت به پزشکی کامل عوض بشه.

    زیاد با اساتیدی که لیاقت کلمه استاد رو نداشتند کل کل نمیکردم .

    سعی زیادی برای رفتن به بیمارستان از همون ترم اول رو داشتم ولی موفق نشدم.
    اگر برمیگشتم واقعا دامنه ارتباطی قوی در ترم های بالایی و رابطه خوبی با اساتیدم میساختم.

    زبان انگلیسی رو واقعا جدی میگرفتم.
    من در ترم 1و2و3 با اینکه مدیکال ترمینولوژی داشتم ولی حتی یک بارم نخوندمشون.
    ترم 4 با اینکه ترمینو نداشتم ولی وقت قابل توجهی رو براش گذاشتم و واقعا برنامم اینه که برگردم و باز هم بخونم.

    خیلی از دروس رو نیازی نیست با عمق بیش از حد یاد گرفت ولی همین که پس فردا اسمی از اون مطلب اومد برات غریبه نباشی و بدونی میتونی از کجا مطالعش کنی رو کافی میدونم.
    ولی در بعضی دروس خیلی بیشتر از نیاز دانشگاهم میخواندم.

    زیاد بابت کارهام پشیمون نیستم چون دیدگاه شخصی که داره این نوشته رو مینویسه رو همون اشتباهات به ظاهر مسخره و بیهوده ساخته .
    خوشحالم که تا میتونستم اشتباه کردم در دوران علوم پایه.

    دروان خوبیه برای اشتباه کردن بدون هزینه گزاف.
    ولی حواستون باشه اشتباه میکنید که مسیر درست رو پیدا کنید
    نه در همون مسیر اشتباه بمونید و فکر کنید که مسیر اشتباه مسیر درسته.

    من قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم کی بودم؟
    چقدر زندگی بیرون از خونه رو تجربه کرده بودم؟
    چقدر میدونستم دنیای واقعی چه شکلیه؟
    مگه غیر از این بود که کنکور برای ما زندگی توی قفس شیشه ای ساخته بود؟
    من حتی بلوغ فکریم هم توی ترم 1و2 دانشگاه شروع شد.
    در سن 20 سالگی.

    اونقدری که زندگی درخوابگاه و شهر غریب و ادم های جدید به من یاد دادن یک هزارمش رو هم دانشگاه و اساتید یاد ندادن.

    خوشحالم برای همه مسیر.

    مهدی باقری

  2. کاش کسی به من می‌گفت که ارتباط داشتن با بقیه، ایجاد شبکه‌ی دوستی، و ایجاد «حمایت اجتماعی» از مهمترین کارهای دوران دانشجوییه. کاش زودتر متوجه می‌شدم توی تنهایی هیچ کرامت و ارزش نهفته‌ای نیست (اگر چه نیاز ضروریست). این رو وقتی متوجه می‌شدم که با چالشی روبرو هستم و نمی‌دونم با چه کسی در میان بذارم!

    کاش این را زودتر متوجه می‌شدم که «قاعدتا کسی زودتر از من با چالش‌های پزشکی مواجه شده و احتمالا راه حلی براش پیدا کرده». با این دیدگاه زودتر به دنبال پیدا کردن «mentor-مشاور» می‌رفتم. اگر این اتفاق می‌افتاد، هفته‌ها و ماه‌ها منتظر پیدا کردن روش مناسب خواندن درس، برنامه‌ریزی، و هدف‌گذاری نمی‌ماندم.

    کاش زودتر متوجه می‌شدم که «پزشک بودن و پزشکی خواندن» یک سبک زندگیه، و هر کار دیگه‌ای که می‌کنیم در کنار «پزشکی خواندن» قرار می‌گیره. اگر این دیدگاه رو زودتر داشتم، دنبال موضوعات فرعی نمی‌رفتم و جای اصل و فرع رو عوض نمی‌کردم. ترم‌ها و سالها گذشت و آخر مسیر متوجه شدم قسمت زیادی رو اشتباه اومدم.

    کاش کسی به من می‌گفت «توسعه‌ی فردی و رشد شخصیت» برای زندگی و پزشک بودن بسیار مهمه. کاش زودتر «متمم» رو می‌شناختم. کاش زودتر کتاب «دوباره فکر کن» رو می‌خوندم. کاش زودتر «یادگیری رو یاد می‌گرفتم». کاش زودتر صحبت‌های مهرسا شرع‌الاسلام و لیلی محسنی رو توی «جافکری» گوش میدادم.

    کاش دوستام زودتر متوجه می‌شدن که تسلط به زبان انگلیسی -حتی تو شرایطی که هوش مصنوعی همه جا رو گرفته- خیلی مهمه. اساس و پایه‌ی «به‌روز» بودن در پزشکی و فهم درست مطالب با دونستن انگلیسیه.

    کاش از همان دوران علوم پایه هفته‌ای یک یا دو روز به درمانگاه یکی از استادای با حوصله و علاقه‌مند به آموزش می‌رفتم، تا خودم، خودم رو با محیط بالینی آشنا کنم و پیوند بین علوم پایه با بالین رو بسازم.

    کاش از همان اول می‌دونستم که نباید از پزشکی انتظار درآمد زیادی داشته باشم. اگر می‌دانستم هدفم رو برای پزشکی خوندن به چیزی درونی‌تر گره می‌زدم و در طول مسیر ناامیدی زیادی رو تحمل نمیکردم.