دکتر با صدایی تسکیندهنده صحبتش را شروع کرد: «اوه (Ove) یه مشکل قلبی داره …» و بعد مجموعهای از اصطلاحات را ردیف میکند که هیچ انسانی از آن سر در نمیآورد مگر دستکم ده سالی پزشکی خوانده یا اعتیاد شدیدی به تماشای برخی از سریالهای خاص تلویزیون داشته باشد.
پروانه طوری دکتر را نگاه میکند که در چشمهایش یک خط طولانی از علامت سؤال و علامت تعجب دیده میشود.
دکتر دوباره آه میکشد، مثل همهی پزشکهای عینکی جوانی که از مواجهه با آدمهایی که عرضه نداشتهاند قبل از اینکه به بیمارستان بیایند به دانشکده پزشکی بروند، عصبانی میشوند.
دکتر به شکلی که انگار برای یک احمق توضیح میدهد میگوید: «قلبش زیادی از حد بزرگه1.»
نگاه پروانه برای مدتی طولانی به دکتر خیره میماند.
سپس با دقت به اوه که روی تخت دراز کشیده، نگاه میکند.
بعد دوباره به دکتر نگاه میکند.
انگار منتظر است دکتر دستهایش را از هم باز کند و انگشتهایش را مثل هنگام رقص تکان بدهد و داد بزند: «شوخی کردم!»
و وقتی دکتر این کار را نمیکند پروانه زیر خنده میزند.
اولش به یک سرفه شبیه است، بعد شبیه صدای کسی میشود که جلوی عطسهاش را گرفته، و در نهایت به قهقههای بلند و طولانی تبدیل میشود.
…
دکتر طوری است که انگار در تمام طول تحصیلش در هیچ سمیناری شرکت نکرده که روش رویارویی با چنین شرایطی را آموزش دهد. در نهایت با صدای بلند گلویش را صاف میکند و پایش را با حرکتی به زمین میزند تا موقعیتش را به آن دو یادآوری کند.
البته حرکتش چندان کارساز نیست، اما بعد از چند بار تکرار این کار، پروانه خودش را آنقدر جمع و جور میکند که بگوید: «قلب اوه بیش از حد بزرگه. دارم میمیرم.»
اوه به اعتراض میگوید: «لعنتی. این منم که دارم میمیرم».
- چند خط فوق را از روی ترجمهی انگلیسی، ترجمه کردهایم و عبارت «بیش/زیادی از حد بزرگه» را به عنوان معادلی برای too big به کار بردهایم. ↩︎
در قسمتی از کتاب مردی به نام اوه (A Man Called Ove) که معروفترین اثر فردریک بکمن است، اوه و پروانه در بیمارستان هستند و یک پزشک جوان پیش آنها میآید.
پزشک میخواهد وضعیت بیماری اوه را برای آنها شرح دهد و همان اتفاقی میافتد که بسیار در کشور ما نیز رایج است.
بارها پیش میآید که در هنگام ارتباط با بیمار از کلمات تخصصی و ترمینولوژی پزشکی استفاده میکنیم.
آنقدر این فرآیند تکرار شده که حتی خودمان نیز متوجه نمیشویم که مشغول به این کار هستیم.
مشکلی فراگیر که با کمی جستجو میتوانید تحقیقات را در این مورد ببینید (مثلاً این).
واضح است که بیمار حتی اگر سر تکان بدهد و در ظاهر تأیید کند، منظور ما را متوجه نمیشود.
این حس را همهی ما در روزهای نخست دوران کارآموزی خود تجربه کردهایم. آن زمانی که هنگام ورود به هر بخش جدید، با بیشمار اصطلاح مواجه میشدیم و معنایشان را نمیدانستیم و صرفاً از روی اینکه یک نادان به نظر نرسیم، حرفی نمیزدیم.
آن طرف ماجرا نیز، سادهسازی بیش از حد است. جوری که فرض کنیم بیمار یک کودن است و چیزی نمیفهمد.
در هر دو صورت حس او را بد کردهایم.
بکمن در این قسمت از کتاب مردی به اسم اوه به خوبی دو سر ماجرا را نشان داده است.
تمرین درس
شاید موارد مربوط به خودمان را به یاد نیاوریم. اما معمولاً مواردی را که رزیدنتها/اتندها در هنگام صحبت با بیمار از ترمینولوژی پزشکی استفاده کردهاند و بیمار نفهمیده است، به یاد داریم. یکی از این موارد را اینجا بنویسید.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید
یک مورد که الآن به ذهن من رسید استفاده از عبارت «هیو» بود جلوی بیماری که تست HIV مثبت گزارش شده
یا وقتی خیلی دم دستی بیمار رو «هیستریک» برچسب می زنن
یا اینکه حتا در دیالوگ بین کادر درمان می شنوین که می گن بیمار «آژیته» است، جلوی بیمار از بی قراری، یا اعصاب خوردی اش حرفی نمی زنن
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید
تو اتاق طب اورژانس نشسته بودیم. کمی شلوغ شده بود و همزمان سه چهار تا بیمار با همراهانشون منتظر بودن که ویزیت بشن.
اتند طب اورژانس همونطور که پروندهها رو زیر و رو میکرد، رو کرد به یکی از بیمارها که مرد مسنی بود، پرسید: «گفتی تروما به کدوم قسمت وارد شده؟»
بیمار هم که ظاهراً متوجه سوال نشده بود برگشت و به چهره ما دانشجوها نگاه کرد تا مطمئن بشه اصلاً مخاطب سؤال خودش بوده یا نه.
بعد از چند ثانیه سکوت بیمار، اتند دوباره پرسید: «بابا جون، گفتی کجات ضربه خورده؟»
این بار سریع جواب داد: «آهان. زانو. زانوی راستم.»
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید