تمام آن چه برایش زندگی کردهای و میکنی دروغ است و فریبی که زندگی و مرگ را از تو پنهان میدارد.
مرگ ایوان ایلیچ | لیو تالستوی
یک آزمایش ساده انجام بدهیم؟
مرگ به سراغت آمده. میگوید که میخواهد به تو لطف بکند و روش مردنت را خودت انتخاب بکنی. میتوانی بین دو بیماری انتخاب بکنی.
نارسایی آئورت که الان به نارسایی قلب نشسته و علائم نارسایی قلبی دارد.
سرطان پانکراسی که متاستاز داده است.
کدام را انتخاب میکنی؟
به نظر میرسد که هر چقدر هم که عدد و رقم بیاوریم، سرطان متفاوت است. میانه (median) زندهمانی در این مرحله از هر دو بیماری فوق حدود ۸ ماه است. اما حس افراد به این دو کاملاً متفاوت است (لانگو، اصول طب داخلی هریسون، رویکرد به بیمار با سرطان).
در اغلب موارد بیمارانی که دچار نارسایی قلبی به خاطر تنگی دریچه آئورت میشوند، ممکن است بهتر بتوانند با بیماری کنار بیایند و عملکرد کلی زندگیشان با اختلال جدی مواجه نشود.
سرطان نسبت به بیماریهای دیگر در بین انسان بار روانی سنگینتری دارد.
تشخیص سرطان فارغ از میزان پیشآگهی درمانی آن، تأثیرات عمیقی روی افراد میگذارد. افراد بیشتر دچار اختلال در زندگی عادی میشوند و انگار نقش خود را در جامعه از دست میدهند.
با اینکه طبق آمار با درمانهای حال حاضر برای انواع سرطان به صورت کلی دو نفر از سه نفر درمان میشوند.
اما برخلاف این آمار، تشخیص سرطان به خودی خود یکی از اتفاقات منقلبکننده و تروماتیک زندگی بیماران محسوب میشود.
چرا این طور است؟
سرطان یک فرق اساسی با بیماریهایی که مربوط به یک یا چند ارگان محدود هستند، دارد.
سرطان میتواند هر جایی باشد. هر دردی و هر علامت جدیدی میتواند فرد را نسبت به پیشرفت سرطان نگران کند.
پس از بهبودی نیز پیوسته نوک تیز خنجر را در پشت خود حس میکند و منتظر ضربه برگشت سرطان است.
اکثراً بیماریها به این دلیل رخ میدهد که سلولها عملکرد خودشان را نمیتوانند حفظ کنند و شرایط عادی بدن را فراهم آورند ولی سلولهای سرطانی یک قدم از این اختلال عملکرد نیز پیشتر میروند.
سلول سرطانی نه تنها دیگر نمیتواند عملکرد اختصاصی خودش را انجام دهد بلکه سوی سلولهای عادی بدن هجوم میبرد و سعی میکند به آنها برتری یابد.
سلولهایی که طی تکامل با هدف خاصی عمل میکنند و با بقیه سلول ها همکاری میکنند.
شاید همین ویژگی سلولهای سرطانی به بیمار این حس را میدهد که بدنش به اون خیانت کرده است.
دیگر حس نمیکند که بخشی از او و اندامی دچار بیماری شده بلکه خود اوست که بیمار است.
سلول سرطانی، سلولی است که پیشرفت خود را به رشد در کنار دیگران ترجیح میدهد – همانطور که برخی از انسانها اینگونه هستند:
تجربه شما
رفتن به بخش خون و سرطان، چه کودکان و چه بزرگسالان، همواره برای دانشجویان حسهای زیادی را به همراه دارد. چه درونی و چه از سمت بیمار. صحبت کردن از آنها میتواند کمککننده باشد. اگر دوست داشتید آنها را در اینجا بنویسید.
حرفهای شما به ما کمک کند که به درسهای بعدی مدرسه پزشکی اولویت بدهیم و بدانیم که در چه قسمتهایی بیشتر نیاز به کمک داریم.
برای امتیاز دهی به این مطلب، لطفا وارد شوید: برای ورود کلیک کنید
راستش من پزشک نیستم و شاید نباید این تمرین رو بنویسم. ولی از اونجایی که سرطان همیشه یک گوشه از ذهنم هست و بهش فکر میکنم، دوست داشتم زیر این درس کامنت بذارم.
***
نمیدونم از کجا و کی شروع شد، ولی چند ساله که یک ترس مزمن از سرطان رو تو ناخودآگاه خودم دارم. و هر وقت که دچار علائمی میشم این ترس به لایه خودآگاه میاد و مضطربم میکنه. معمولاً هم وقتی میرم دکتر خیالم راحت میشه که خب خداروشکر مشکل خوشخیمی بود و راحت حل شد.
البته فکر کنم یکی از دلایل این ترس اینه که در مورد سرطان یک سری اطلاعات ناقص دارم و هر بار سرطان رو با همهی اون اطلاعات ترسناک به یاد میارم.
اینکه سرطان علائم خاصی نداره معمولاً و اگر هم داشته باشه، علائمش خیلی عمومیه. از یک تب ساده گرفته تا اسهال یا کاهش وزن. یا اینکه تشخیص سرطان خیلی وقتها دیر انجام میشه و حتی پزشکها و دستگاههای تصویربرداری هم ممکنه خطا کنن و خلاصه خیلی دیر به تشخیص برسه. یا دردهای شدید ناشی از درمان سرطان یا مراحل انتهایی بیماری و هزینههای زیاد و خیلی چیزهای دیگه.
حرفم اینه که بار روانی سرطان حتی برای برخی از کسانی که سرطان ندارن هم وجود داره. یا حداقل برای من اینطوریه. این بار روانی روی خانواده و دوستان فردی که سرطان گرفته هم وجود داره و واقعاً بار سنگینیه.
***
این جمله محمدرضا شعبانعلی هم واقعاً تامل برانگیزه برام. قبلاً به این جمله رو خونده بودم. هنوزم که هنوزه این جمله من رو به فکر فرو میبره و به مصداقهاش توی جامعه فکر میکنم.